خورشید نیمه‌جان

حقیقتش اسم و رسمم بدردتون نمی‌خوره. بدرد خودم که نخورده جز چهارتا کارت شناسایی و یه خط و نیم اسم و فامیل که می‌گن منم، ولی من نیستم. نمی‌دونم کی ام ولی اونا نیستم.
یه زمانی زَوَتار بودم، الان میخانه در افتاده، دستار گرو کرده، بیزار ز سجاده‌ام. گذشت از من روزهای زوتاری. 
بابابزرگم نگهبان گاو نیکوئه. می‌خواد گاوشو بعد مرگش بسپاره دست من. بیچاره اشتباه کرده. گاوش دو‌قلو زاییده.
خونه ندارم، ولی اگه داشتم، تو دیلمان بود. ازین گیلِ خانه‌های خوشگل با ایوون بزرگ و سقف کاهی، که تو حیاطش پاکون و کُتام داره. بوی جو و نم هوا همه جا رو پر کرده و اردکای محلی تو یه گودال آب، گوشه حیاط آبتنی می‌کنن. 
به قول گیلکا: هانده بایید، هانده بایید.